- ماری کردن
- کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
معنی ماری کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- ماری کردن
- هلاک کردن، کشتن،
برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
بردن در بازی نرد بطوری که همه مهره هایخود را بردارند و حریف نتواند هیچ مهره را خارج کند
روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
کمک کردن اعانت، قوت دادن نیروبخشیدن
Wail, Whine
вопить , ныть
wehklagen, jammern
волати , скаржитися
lamentować, narzekać
哀号 , 抱怨
lamentar, reclamar
lamentare, lamentarsi
lamentarse, quejarse
gémir, se plaindre
jammeren
विलाप करना , शिकायत करना
meratap, mengeluh
ولول , تذمّر
울다 , 불평하다
להתלונן
嘆く , 不満を言う
inlemek, şikayet etmek
kulia, kulalamika
ร้องไห้ , บ่น
শোক করা , অভিযোগ করা
آہ و فغان کرنا , شکایت کرنا
جدال کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
روانه کردن عازم کردن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن